یک گوشه چشم

برای شما دو نفر که دوستتان دارم به اندازه همه ی دنیا ....

یک گوشه چشم

برای شما دو نفر که دوستتان دارم به اندازه همه ی دنیا ....

یک گوشه چشم

آنچه که می اندیشم ، برایش تلاش می کنم، انجام می دهم و نتیجه می گیرم یا بی نتیجه می ماند را می نگارم باشد که میراثی باشد برای آن دو نفر که دوستشان دارم به اندازه همه آفریده های پروردگار عزیز .
تقدیم به بهترینهایم ...

آخرین مطالب

این روزها همه نگرانیم فرزندانم هستند.

بخصوص دخترم  ...

پسرم هم ناراحتی هایش را بروز می دهد ..

او از سه سالگی آرزوی دکتر مغز و اعصاب شدن داشت و این روزها که بسیار درس هایش سخت شده مدام می پرسد : « مادر ! آیا بنظرت من دکتر می شوم؟»

و مرتب دلداریش می دهم و تلاشم بر این است از استرس هایش بکاهم ...

اما این روال در زندگی خانوادگی ما بیش از یک سال پیش شروع شده لذا من یک حرکتی انجام دادم ....

  • SZ MT

چند روزی را صبور ماندم تا از تصمیم دخترم مطمئن شوم و او هر روز می پرسید که چرا کتاب را برایش نمی خرم.


پس از یک هفته از او پرسیدم : آیا در هدفت ثابت قدم هستی ؟

گفت : « مامان ! تصمیم نهایی ام را گرفته ام ... »

از اداره مرخصی گرفتم و چند جا برای تهیه کتاب رفتم اما فقط کتاب پیش دانشگاهی خریدم.

و سفارش کردم که بقیه کتابها را برایم بیاورند.

دخترم موفق باشی...

  • SZ MT

به دکتر چشم و گوش و حلق و بینی، مراجعه کردم، پس از معاینات و تست شنوایی سنجی، الحمدلله مشکلی نداشتم ولی دکتر برای اطمینان بیشتر یک قرص و قطره تجویز کرد. شب آنها را استفاده کردم. بعد از نیم ساعت مثل یک مرده شدم و هیچ نفهمیدم.

روز بعد که خانواده برایم تعریف کردند متوجه شدم کاملا شل و بی هیچ حواسی بودم ...

این قضیه یک تغییر بزرگ در زندگی دخترم ایجاد کرد .

او سال آخر رشته ریاضی درس می خواند .

پس از حادثه شب گذشته، بقدری نگران من شد که تصمیم گرفت خود را برای رشته پزشکی آماده کند ...

و از آنجایی که پدرش مدت ها بود مایل بود دخترم تجربی بخواند و نا امید شده بود دیگر چیزی نمی گفت ...

ولی دخترم عصر پس از مدرسه، با من موضوع را با من در جریان گذاشت ...

و بسیار از انگیزه و تصمیم او شادمان شدم  و قول دادم هر طور شده کمکش کنم ولی از من خواست که چیزی به پدرش نگویم و خواست که بلافاصله کتاب زیست این چند سال را هم برایش تهیه کنم .


  • SZ MT

این فقط یک آرزو نیست ...

سالهاست که در ذهنم می پرورانم ...

با لحظه لحظه آن زندگی کردم و روزها و شب ها گذراندم اما هرگز موقعیتی برای به تحقق یافتن آن دست نداد.

امروز که در پس سالیان به آن می اندیشم می دانم که یک راز درونی ناشکفته مرا همیشه در بر گرفته است و برای آن هرگز کاری انجام نشده است...

و امروز می خواهم یک قدم بزرگ برای آنان که دوستشان دارم بردارم بلکه هم این راز شکفته شود و هم کسانم بهره ببرند ...

تا آخرین لحظه تلاشم را می کنم و ناامید نخواهم شد.

تحصیل در مهاجرت ...

ان شاءالله


  • SZ MT
آرزوی دیرینه کم کم جامه عمل خواهد پوشاند.
کافیست ثابت قدم باشم و از راه نهراسم .
و من نمی هراسم ...
بلکه شوق و شور و اشتیاقم هر روز بیشتر و بیشتر می شود ...

  • SZ MT