صبح به پزشک پوست مراجعه کردم و راجع به خیلی مسائل پوست صبحت کردیم و گفتم که رژیم هم دارم و یکسری آزمایشات برایم نوشت و چند کرم پوست بهم داد ...
سپس یک پیاده روی جانانه تا اداره داشتم ...
در راه یک مذکر عوضی به دنبالم افتاد و من با خواندن آیت الکرسی او را از خودم دور ساختم ...
در راه فکر می کردم که برای رسیدن به اهدافم نیازی به تلاش آنچنانی ندارم بلکه بیش از تلاش باورهایمان ما را می سازد و من به باورهایم احترام می گذارم ...
********************
- ۰ نظر
- ۰۴ دی ۹۶ ، ۱۰:۳۳