ساعت 4 صبح بیدار شدم و وضو گرفتم و آماده حرکت شدم.
ساعت 5 صبح پس از نماز با قطار به تهران رفتم ...
تمام مدت در راه در این فکر بودم که از رفتنم راضی نیستم ...
و با خودم فکر می کردم حتما هواپیما سقوط خواهد کرد و دیگر فرزندانم را نخواهم دید ، دلهره ای به وسعت دلتنگی تمام پدران و مادران دنیا وجودم را فرا گرفته بود.
از فرودگاه مهرآباد به ساری رفتم و سپس به خزرآباد .
دو روز متوالی یکسره آموزش و کلاس آموزشی و بالا و پایین های آن بود.
سپس بازگشت و خستگی راه ...
تمام این مدت فرزندانم جلوی چشمانم بودند و نگران آنها ...
«خدا را شکر بخیر گذشت ... »
- ۰ نظر
- ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۵۵